علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

سرزدن به پسر دایی مامان

پسر دایی سرباز جنابعالی که عیدو مرخصی گرفته بود واومده بود ولایت خودشون،توی روزای آخر تعطیلات عید روی پل شهید ناجیان کرخه ی نیسان اون ودوستشو که سوار موتور بودن محاصره میکنه وچون پل کوچیک بوده وراه فراری نبوده،قاسم از اون بالا میفته روی زمین،دستش مشکنه وستون فقرات دچار مشکل میشه الان خدارو شکر میتونه راه بره وبهتره.میگن اگه توی آب می افتاده اوضاعش بدتر میبوده نمیدونم چرا اینطوری میگن ولی خوب هیچ کار خدا بی حکمت نیست،ازاونموقع به بعد همین طور بلاست که سر این خونوادست نازل میشه،اون یکی پسر داییم از روی موتور میفته ودستش میشکنه ودوتا رو توی  ی اتاق بستری میکنن هنوز ی نفس راحت نکشیدن که زن داییم بچش سقط میشه،باز هنوز داغشون تازست که دزد شب...
27 ارديبهشت 1392

بازم از شیرین کاریات بگم؟

شیرین کاری که چه عرض کنم ما بزرگا میگیم خرابکاری و هروقت ازت میپرسم این کارت یعنی چی میگی تمیــــــــز. 92.1.20 خودت قضاوت کن اینکارا تمیز کردنه یا.... ریختن روغن روی موکت خونه باباجونی برای چندمین بار     خوردن تمر ومالیدن اون به دیوار این کارا رو همون روزی کردی که الکلو ریختی اونوقت اینطوری مظلوم میایستی با صورت تمری عکس یادگاری با اختراعاتت میگیری اینجا هم بعد اون همه کمکهایی که به مامان کردی خوابت برد گفتم:کمک ی چیزی یادم اومد،این روزا هروقت کار جایی گیر میکنه میگی چمک یعنی کمک ...
27 ارديبهشت 1392

رقیه هم بدنیا اومد

 رقیه دختر عمه خدیجه  بالاخرهر17فرودین بدنیا اومد ودو هفته ای مهمون ما بود خیلی بهش عادت کرده بودیم تو هم که عاشقش شده بودی . 92.1.21  تو هم عشقت به رقیه جونو اینطوری بهش نشون دادی الکل سفیدی رو که مادرش واسه نافش استفاده میکردو کامل روی فرش خالی کردی ٢٠.١.٩٢ ...
27 ارديبهشت 1392

چه کارا که نمیکنی،شیطون به معنای واقعی

سلام عزیز دلم  انشالله الان که درحال خوندن این مطلبی ولی الان که دوسالت دو روزه که مریضی ،خربزه زیاد خوردی شکمت روان شده وروزی یک بار بالا میاری ،ولی ماشالله اینا هیچ کدوم از شیطونیات کم نکرده.هروقت صدایی ازت نمیاد بهت میگم:علی مرتضی داری چکار میکنی؟میگی تمیــــــــــــز همون موقست که به بابا میگم حسن آقا زودی برس که داره خرابکاری میکنه،ی بار روغنو ریختی روموکت خودمون،دوبار زرد چوبه ریختی روی پشتی ،چندین بار سرمه رو ریختی روی موکت اتاق خواب،رژ عروسی مامان رو کشیدی روی موکت اتاق خواب،3 الی 4 بار شایدم بیشتر شامپو رو ریختی  روی موکتو فرش،روغن بدن خودتو کامل روی موکت خالی کردی و..... دیگه چی بگم نفسم:اینجا هم که خیلی ب...
27 ارديبهشت 1392

موهای قشنگتو کوتاه کردیم

یک روز قبل از کوتاهی 92.1.15 رفتیم پیش خاله فرحناز دوست مامانی زیاد اذیت نکردی وبا آب پاش آرومت کردیم وحسابی همه جا روخیس کردی به خاله فرحناز میگی ناز البته با دخالت های من موهات زیاد خوب نشدالان که بلند شدن وخوب فرم گرفتن 92.1.16 ...
23 ارديبهشت 1392

پســــــــــــره من گل دختــــــــــــــره

عزیزه دلم ببین وقتی چادر سرت میکنی چقدر شیرین میشی تازگیا وقتی میبینی بقیه با این کارت کلی قربون صدقت میرن کلیپسو روسریو میاری میگی برام ببند البته نه به این وضوحی بلکه کمیش با حرکات دست وانجام اون عمله،هنوز که لغت نامه ی ذهنت جای کار داره عزیز دلم ولی باز کلی سر زبون داری وآتیش میسوزونی 92.1.12 ای بابا،اینطوری خوبه؟؟؟؟؟ اینجوری هم جدیده خوبهــــــــــه ببین مامان از شما هم خوشکل تر شدم اینم ی مدل دیگه که خودت خواستی برات ببندم 92.2.19 اول خوشحال بودی با اون دهن آبگوشتیت ،اما بعدشـــــــش ...
23 ارديبهشت 1392

رفتن سرزمین باباجونی

ششمین روز عید 1392 بود که برای هواخوری وگردش رفتیم سرزمین باباجونی،امسال همه جا سبزتر از هرسال بود هوا فقط جون میداد برای بیرون رفتن ،اون روز عمه فاطمه وپسراش هم باهامون بودن حسابی خوش گذشت مخصوصا به تو که گیر داده بودی به ی سنگی که باید اینو باخودم بیارم . 92.1.6 بعدشم خسته شدی وسنگو پرت کردی چون نمیزاشت بدویی وسط زمین ی پل قدیمی بود که یموقعی جاده  بود وکم کم شده آثار باستانی زمین جدو(باباجونی)،سربازا کلی خاطره روش نوشتن که تاریخ بعضی نوشته ها مال 10 سال شایدم بیشتر بودن اینجا تو و بابا رولبه ی پل  نشستین جونم در اومد تا تونستم عکس بگیرم همش میترسیدم بیفتی بدون شرح این...
23 ارديبهشت 1392

وتی هوس میکنی نماز بخونی

سلامن علیکم چه طوری بزرگ مرد کوچک من خوبیییییییییییییی؟ ی روز وقتی دیدی دارم وضو میگیرم خیلی دقیق نگام  میکردی تا موقعی که دستامو با حوله خشک کردم بعدش از من خواستی آب بهت بدم توهم آب ریختی رو صورتت ودست کشیدی رو سو پاهات من که داشتم می غشیدم دوست داشتم همه ی دنیا اون لحظه ی قشنگو ثبت کنن ولی من اونقدر توی جو بودم که میگفتم علی مرتضی چکار کردی،توهمبا اعتماد بنفس دستو دراز کردی طرف حوله وگفتی حوله رو بده ،ی حوله ی دیگه دادم دست ولی همون حوله ای رو خواستی که من دستو صورتمو باهاش خشک کردم  منم بهت دادمو خیلی قشنگ صورتو سرو پاهاتو خشک کردی.بعدش رفتی سراغ نماز خوندن ،جالب اینجاست که بدون چادر نماز نمیخونی. 91.1.9 مگه میزا...
21 ارديبهشت 1392

رفتن به زیارت ابراهیم قتال

روز دوم ،سوم عید بود که بابا جون وبی بی وخاله ریحانه اومدن خونمون.وقتی که رسیدن خونمون منو تو بابایی بیرون بودیم ومشغول خرید ودادایی وبابا جون ازشون پذیرایی کرده بودن،خاله ریحانه میگفت:مامانم وقتی قابلمه های کوچیکمو سر اجاق دیده که غذا پختم براشون کلی قربون صدقه رفته،آخه این اولین باری بود که بعد از مستقل شدن می اومدن خونمون.خوب نهار برنج با خورشت بادمجون درست کرده بود که خوشمزه شده بود ولی فکر کنم برنجم مشکلی نداشت ولی خوب همه میخوردنو میگفتن نـــــــــــــــه خیلی خوب شده ،خوب منم دیگه هیچی نگفتم.شام رو رفتن خونه ی خاله حبیبه وصبح روز بعد رفتیم به زیارت امامزاده ابراهیم قتال(به خاطره کشتن بیشمار دشمنا این لقبو بهشون دادن)زیارت کردیم متاسف...
18 ارديبهشت 1392

خدایا جگرم داره میسوزه

دوشب پیش توی سایت باشگاه خبرنگاران خوندم که دشمنان اسلام گفتن علاوه بر نبش قبر حجر بن عدی ..............خدای من چطوری به زبون بیارم .......ببخش منو ای بانوی دوعالم فقط میخوام پسرم در آینده بدونه که ما در چه دوره ی وحشتناکی زندگی میکردیم وگول این آدما وطرفداراشون رو نخوره البته اگه  حیف اسم آدم که روی این حیوونها بزاریم. اونا گفتن نگران نباشید سراغ قبر زینب ورقیه هم میریم الله اکبر الله اکبر الله اکبر
16 ارديبهشت 1392